تاريخ : یک شنبه 16 تير 1392برچسب:کی بیشتر می فهمه , طنز, | 8:43 | نویسنده : saeed

شخصی مادر پیرش را در زنبیلی می گذاشت و هرجا می رفت، همراه خودش میبرد. روزی حضرت عیسی او را دید، به وی فرمود: آن زن کیست گفت مادرم است. فرمود: او را شوهر بده. گفت: پیر است و قادر به حرکت نیست. پیرزن دستش را از زنبیل بیرون آورد و بر سر پسرش زد و گفت: آخه نکبت! تو بهتر می فهمی یا پیغمبر خدا؟



تاريخ : شنبه 15 تير 1392برچسب:چند میفروشی , طنز , داستان های کوتاه, | 12:51 | نویسنده : saeed

مرد کشاورزی یک زن نق نقو داشت که از صبح تا نصف شب در مورد چیزی شکایت میکرد. تنها زمان آسایش مرد زمانی بود که با قاطر پیرش در مزرعه شخم میزد.
یک روز، وقتی که همسرش برایش ناهار آورد، کشاورز قاطر پیر را  به زیر سایه ای راند و شروع به خوردن ناهار خود کرد. بلافاصله همسر نق نقو مثل همیشه شکایت را آغاز کرد. ناگهان قاطر پیر با هر دو پای عقبی لگدی به پشت سر زن و در دم کشته شد.

در مراسم تشییع جنازه چند روز بعد، کشیش متوجه چیز عجیبی شد. هر وقت...
 



ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 10 تير 1392برچسب:ما چقد زود باوریم , داستان کوتاه , طنز, | 18:14 | نویسنده : saeed

دانشجویی که سال آخر دانشگاه را می گذراند به خاطر پروژه ای که انجام داده بود جایزه اول را گرفت. او در پروژه خود از ۵۰ نفر خواسته بود تا دادخواستی مبنی بر کنترل سخت و یا حذف ماده شیمیایی «دی هیدروژن مونوکسید» توسط دولت را امضا کنند و برای این خواسته خود دلایل زیر را عنوان کرده بود:

  ۱- مقدار زیاد آن باعث عرق کردن زیاد و استفراغ می شود.
۲- یک عنصر اصلی باران اسیدی است.
۳- وقتی به حالت گاز در می آید بسیار سوزاننده است.
۴- استنشاق تصادفی آن باعث مرگ فرد می شود.
۵- باعث فرسایش اجسام می شود. ..........
 



ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:کفن دزد , داستان , طنز, | 8:25 | نویسنده : saeed

آورده اند که کفن دزدي در بستر مرگ افتاده بود،پسر خويش را فراخواند، پسر به نزد پدر رفت گفت اي پدر امرت چيست ؟پدر گفت ،پسرم من تمام عمر به کفن دزدي مشغول بودم و همواره نفرين خلقي بدنبالم بود اکنون که در بستر مرگم و فرشتهءمرگ را نزديک حس ميکنم بار اين نفرين بيش از پيش بردوشم سنگيني ميکند.از تو ميخواهم بعد از مرگم چنان کني که خلايق مرا دعا کنند و از خداي يکتا مغفرت مرا خواهند. ..

پسر گفت اي پدر چنان کنم که ميخواهي و از اين پس مرد و زن را به دعايت مشغول سازم?پدر همان دم جان به جان آفرين تسليم کرد.?از فردا پسر شغل پدر پيشه کرد با اين تفاوت که کفن از مردگان خلايق مي دزديد و چوبي در شکم آن مردگان فرو مينمود وازآن پس خلايق ميگفتند خدا کفن دزد اول را بيامرزد که فقط ميدزديد وچنين بر مردگان ما روا نميداشت.



تاريخ : پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:داستان , طنز, | 8:22 | نویسنده : saeed

فرهاد و هوشنگ هر دو بيمار يک آسايشگاه روانى بودند. يکروز همينطور که در کنار استخر قدم مى زدند فرهاد ناگهان خود را به قسمت عميق استخر انداخت و به زير آب فرو رفت.

هوشنگ فوراً به داخل استخر پريد و خود را در کف استخر به فرهاد رساند و او را از آب بيرون کشيد.

وقتى دکتر آسايشگاه از اين اقدام قهرمانانه هوشنگ آگاه شد، تصميم گرفت که او را از آسايشگاه مرخص کند.
هوشنگ را صدا زد و به او گفت: من يک خبر خوب و يک خبر بد برايت دارم. خبر خوب اين است که مى توانى از آسايشگاه بيرون بروى، زيرا با پريدن در استخر و نجات دادن جان يک بيمار ديگر، قابليت عقلانى خود را براى واکنش نشان دادن به بحرانها نشان دادى و من به اين نتيجه رسيدم که اين عمل تو نشانه وجود اراده و تصميم در توست.


و اما خبر بد اين که بيمارى که تو از غرق شدن نجاتش دادى بلافاصله بعد از اين که از استخر بيرون آمد خود را با کمر بند حولة حمامش دار زده است و متاسفانه وقتى که ما خبر شديم او مرده بود.
هوشنگ که به دقت به صحبتهاى دکتر گوش مى کرد گفت: او خودش را دار نزد. من آويزونش کردم تا خشک بشه...
حالا من کى مى تونم برم خونه‌مون ؟



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد
  • صرافی کات
  • قالب وبلاگ